نقد استاد مصطفی ملکیان



استاد با اشاره به خشونتهای بنزینی آن را طبیعی می داند و می گوید اگر به زانوی یک نفر ضربه بزنید پایش ناخودآگاه می آید بالا!

 

وقتی ضربه‌ای به کاسه زانوی من می‌خورد، پای من ناخودآگاه بالا می‌پرد. وقتی یک سوزنی در دست من فرو برود، ناخوداگاه جیغ می‌کشم. دیگر اینجا فرصت تأمل ندارم. این اعتراضات هم دقیقا جیغ کشیدن کسی است که آزار دیده است.»

 

http://www.ensafnews.com/210026/%D8%AA%D8%AD%D9%84%DB%8C%D9%84-%D9%85%D8%B5%D8%B7%D9%81%DB%8C-%D9%85%D9%84%DA%A9%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D8%B2-%D8%B1%DB%8C%D8%B4%D9%87-%D8%A7%D8%B9%D8%AA%D8%B1%D8%A7%D8%B6%D8%A7%D8%AA/

 

واقعا این استدلال یک فیلسوف است در دفاع از آتش زدن بانکها و اتوبوسها و بستن بزرگراهها؟

اگر کسی به زانوی شما ضربه زد ایا حق دارید یک کشیده بزنید در گوش کودک همسایه؟

 

جناب استاد آیا خبر دارید هر روز چند نفر برای عمل جراحی از شهرستان ها به تهران و سایر شهرهای بزرگ می آیند؟

هر روز چند نفر بیمار ارژانسی در شهرهای بزرگ وجود دارند که با بسته بودن راهها تلف می شوند؟

 

 تلف شدن این بیماران  بخشی از آمار کشته های اخیر است که در هیچ فهرستی به آن توجه نشده است.

 

 

اگر خود شما به دلیل جنونی که گرفتار آن شده اید و در مصاحبه نیز به آن اشاره شده است بیمار ارژانسی شدید و معترضین راه را بسته بودند باز می گفتید اینها بدون اختیار این حرکت را انجام داده اند و حرکت آنها مانند حرکت غیر اختیاری زانو هنگام ضربه خوردن است؟

 

 

 

 

 


آرزوی استاد این است که مثل یک قهرمان در زندان یا حتی بالای چوبه دار بمیرد و جاودانه شود.

اما سرنوشت استاد این است که با تشدید بیماری عصبی -که اکنون گرفتار آن است- مثل نیچه با جنون بمیرد.

استاد به خوبی می داند که سرنوشت انسان گرفتار در پوچی و بی معنایی جنون است. 

او برای فرار از این سرنوشت و برای رسیدن به آرزوی خود بیشترین حمله ها را به ت و مقدسات می کند.

او حتی به طور مستقیم به نظرات رهبری نیز حمله می کند.

اما زجرآورترین قسمت این داستان تراژیک این است که

هیچ کس استاد را دستگیر نمی کند و هیچ کس او را محکوم به ارتداد نمی کند.

اینکه او به همه حمله می کند و هیچ کس به او کاری ندارد بیش از هر چیزی جنون آمیز است و او را به سمت سرنوشت خود سوق می دهد.

 

چرا استاد دستگیر نمی شود

دلیلش روشن است:

همه از آرزوی استاد  خبر دارند و  سرنوشت او نیز مثل روز روشن است.

 


استاد به درستی توضیح می دهند که بدن تغییر می کند  و نباید نگران آن باشیم. چون من یک بدن نیستم. 

اما عجیب است که در ادامه همین مطلب را در مورد ذهن مطرح می کنند. از نظر استاد ذهن نیز دارایی من است و نباید نگران تغییر آن باشم.

(سخنرانی آشتی پذیری عقلانیت و معنویت)

ولی اگر نباید نگران تغییر ذهن باشیم پس چرا استاد این همه تلاش دارد تا باورهای درست را از نادرست جدا کند.

آیا تفاوت ذهن یک داعشی با ذهن دیگران مانند تفاوت بدن او با بدن دیگران است؟ و نباید نگران باشیم که ما ذهن داعشی پیدا کنیم؟



راسل هنگام مرگ خود سخنی گفت که از نظر استاد حکیمانه ترین سخن است:


از راسل پرسیدند اگر بعد از مرگ متوجه شدی خدایی هست چه می کنی؟


راسل جواب داد: به خدا می گویم یا باید عقل مرا طور دیگری می آفریدی تا تو را بیابم و یا دلایل وجود خودت را روشن تر قرار می دادی تا من با همین عقل تو را بیابم.


یک سوال از استاد:

آیا خدا نمی تواند جواب بدهد که پیامبران من صدها بار نگفتند که اگر عقل اسیر شهوت شود دیگر خدا را نمی یابد؟

کتاب فیلسوفان بدکردار در مورد شهوت رانی های راسل را حتما ببینید.



استاد معتقد است من نه جسم هستم نه ذهن و نه نفس. حقیقت من همان روحی است که با تمام جهان وحدت دارد و اغلب از آن غافل هستم. اگر به این روح توجه کنم و از آن آگاه شوم با تمام جهان آشتی خواهم کرد. چون در این روح با تمام جهان وحدت خواهم داشت.


من نمی فهمم این روح که استاد از آن سخن می گوید چیست و چگونه می توانم با آن وحدت داشته باشم. 

اینکه با تمام جهان وحدت داشته باشم هم برایم جالب نیست. من نمی خواهم با داعشی ها وحدت داشته باشم و یا حتی آشتی باشم و آنها را دوست داشته باشم.


 این روح از نظر استاد آگاهی محض است. اما مثل خدا نیست که پیام و پیامبر و احکامی داشته باشد.

ولی آیا در اینجا یک تناقض وجود ندارد؟

آگاهی چگونه می تواند هیچ پیام و خواسته ای نداشته باشد. آگاهی محضی که نه دعای مرا می شنود و نه آن را پاسخ می دهد و نه دخالتی در جهان می کند و نه پیامی می فرستد چه معنایی می تواند داشته باشد؟

این آگاهی اگر وجود نداشت جهان چه تفاوتی پیدا می کرد؟ این روح اگر فاقد آگاهی بود یا اصلا فاقد وجود بود جهان چه تغییری می کرد؟


آیا آگاهی را می توان از شخصیت جدا کرد؟

اینها ابهاماتی است که استاد ضرورتی نمی بیند به آن پاسخ دهد. او فقط برای اینکه از رنج روحی خلاص شود به چنین روحی باور دارد تا خود را از بی معنایی و میرایی مبرا کند. 



سیر فکری استاد ملکیان مراحل مختلفی دارد که او بارها به آن اشاره کرده است.
مثلا در اینجا:


خلاصه اش این است که او زمانی در موسسه آقای مصباح تدریس می کرد و کلاس علم النفس او را می رفت و از نهج البلاغه فلسفه اگزیستانس استخراج می کرد.

او آن روزها جوان و پر از انرژی بود. اما او امروز یک ملکیان دیگر است که فرسوده و افسرده است و پر از زخم عاطفی و کینه از حوزه و حوزوی!



مصطفی جان بارها از تو شنیده ام که محبت به یک ایدئولوژی انسان را نسبت به واقعیت کور می کند.

ولی آیا کینه و بغض نسبت به یک ایدئولوژی نمی تواند انسان را نسبت به واقعیت نابینا کند؟
و آیا شما که نور چشم من هستی گرفتار چنین کینه ای نیستی؟

چند روز پیش جوانی را دیدم که حافظ قرآن بود و می گفت با استاد ملکیان به الحاد رسیدم.
از او پرسیدم چه تضمینی هست که ملکیان یک بار دیگر تغییر عقیده ندهد؟ 
گفت: هیچ تضمینی نیست.

مصطفی جان هیچ تضمینی نیست که این مسیری که در پیش گرفته ای درست باشد و اگر درست نباشد چه پاسخی به جمیعتی می دهی که با تو همراه شده اند و به تو اعتماد کرده اند؟

اولین بار که استاد را دیدم خطر ادعای خدایی را احساس کردم. حتی از او سوال کردم که آیا در طرح او انسان جای خدا را نمی گیرد؟ 

جمله ای که او در پاسخ گفت به این معنا بود که در طرح من هر کس پیامبر خودش می شود.

اما امروز فایلی را گوش می دادم که با عنوان آشتی پذیری عقلانیت و معنویت» می توانید آن را در اینترنت پیدا کنید.


مضمون جملات پایانی سخنرانی این است که:

 دین از شما  اثبات بندگی می خواهد. اما در معنویتی که من به آن دعوت می کنم شما متوجه می شوید که با خدا وحدت دارید. 


 این یک داستان تکراری در تاریخ الحاد است که هر کس از بندگی خدا فرار می کند در نهایت ادعای خدایی می کند.


آیا مصطفی هم در چنین مسیری قرار دارد؟




در تمام سخنرانی های استاد فقط یک مورد هست که او گریه می کند. فایل زیر را گوش کنید. او در جایی که به واژه فقر عاطفی» می رسد به شدت بغض می کند و  گریه می کند.

دریافت فایل صوتی
حجم: 847 کیلوبایت


استاد در زندگی شخصی خود نیز بسیار عاطفی است و به محبت دیگران با گرمی پاسخ می دهد.
استاد معنای فقر عاطفی را با تمام پوست و خون خود درک می کند و تحمل آن را سخت تر از فقر مالی می داند.

فقط نمی دانم چرا در این فایل استاد با عصبانیت ادعا می کند که حدیثی که او نقل می کند هیچ وقت نقل نشده است. در حالی که این مضمون این حدیث و احادیث مشابه را معمولا ون در منابر نقل می کنند و هر کس در این گونه مراسم شرکت کرده باشد می داند که بخش زیادی از صحبتهای ون دعوت به محبت و نیکی و عاطفه است.

استاد فقط انسان برایش مهم است و هدفش در دنبال کردن عقلانیت و معنویت» این است که رنج انسانها کمتر شود. 

از نظر ایشان اینکه بگوییم اسلام در حال پیشرفت است معنایی ندارد. چون فقط مسلمانها وجود دارند و جدای از مسلمانها چیزی به نام اسلام وجود ندارد. 


یک سوال:

عقلانیت و معنویت» جدای از انسانهای عاقل و اهل معنا، کجا وجود دارد که استاد به دنبال آن است؟

پاسخ استاد این است که عقلانیت و معنویت یعنی باورها و رفتارهایی که اگر تحقق یابند انسانها به عقل و معنا خواهند رسید.


ولی آیا همین مطلب را در تعریف اسلام نیز نمی توان بیان کرد؟ اسلام هم باورها و رفتارهایی است که در متون دینی مطرح است و می تواند باعث سعادت انسانها شود. 



پی نوشت:

گاهی فکر می کنم اخیرا مصطفی در سیر فکری خود از حلقه وین نیز پوزیتیویست تر شده است. 


مصطفی جان

اینکه مثلث سه زاویه دارد یک حقیقت است.  اگر هیچ کس در دنیا از این حقیقت آگاه نباشد، این حقیقت نابود نمی شود. اسلام هم یک حقیقت است و حتی اگر هیچ مسلمانی روی زمین نباشد حقیقت توحید یا احکامی مانند خوبی عدالت از بین نمی روند.   





تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

رفقای مسجدی مقالات سئو رهایی در کره جنوبی شهید حسین نصیری بینش دانش آموز مراقب وبسایت ارشادی ، گروه زبان و علوم انسانی و هنر الفبای ناخوانای احساس راهنمای آموزشگری کمپانی فست وبلاگ شخصی علی معلمی